داستان حضرت صالح علیه ‌السلام

 داستان حضرت صالح علیه ‌السلام

برای خواندن داستان به ادامه مطلب بروید....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هیئت منتظران

داستان حضرت ابراهیم علیه ‌السلام

 داستان حضرت ابراهیم علیه ‌السلام

برای خواندن داستان به ادامه مطلب بروید....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هیئت منتظران

داستان حضرت اسماعیل علیه السلام

داستان حضرت اسماعیل علیه السلام

برای خواندن داستان به ادامه مطلب بروید....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هیئت منتظران

داستان حضرت اسحاق علیه ‌السلام

 داستان حضرت اسحاق علیه ‌السلام

برای خواندن داستان به ادامه مطلب بروید....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هیئت منتظران

داستان شماره 5 : انسان گوشت آدم میخورد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

داستان دیگرى را میخوانیم که در قرون سابق براى مردم چه گذشته و قحطى چه عملى را انجام داده و الان که وفور نعمت الهى هستیم باز کفران نعمت میکنیم، امیدوارم خداوند به احترام امام زمان (علیه السلام) و به احترام دعاهاى علما اعلام و مراجع عالیقدر شیعه ما را مواخذه نعمتهاى خود نفرماید و همه ما مورد عفو و عنایت حضرت حق قرار بگیریم.

آیا وجود مراجع، نعمت نیست؟ دهها هزار روحانى عزیز نعمت نیست؟ تمامى این نعمت و برکت و امنیت از وجود علما است هزاران نفر از علماء ضمن نماز نوافل دست به دعا میکنند اینها نعمت است الحمد الله دنیاى کفر از پیروان حق مى‏ترسند ما زیر سایه حضرت ولى عصر می‏باشیم.

در تاریخ می‏نویسند: زن بچه‏دارى به زن دیگر که او نیز فرزند داشت پیشنهاد کرد فلانى بیا امروز من بچه خود را در میان مى‏گذارم و هر دو نفر گوشتش را مى‏خوریم و روز بعد تو بچه‏ات را بیاور تا هر دو بخوریم.

گفته او مورد قبول واقع شد، زن اول که خود پیشنهاد دهنده بود از فرزندش دل برگرفت او را هر دو قطعه قطعه کردند و خوردند نوبت بعد که گرسنه شدند زن اول به دومى مراجعه کرد.

ولى زن دومى از کشتن بچه خود امتناع نمود و کار به خصومت و دعواى کشید براى حکمیت به دانیال مراجعه کردند.

دانیال نبى از شنیدن چنین دعواى سخت ناراحت شد و گفت: کار گرسنگى به اینجا کشیده است.

گفتند: بلى و از این هم سخت‏تر شده است دانیال دست به دعا برداشت و از پیشگاه خداوند در خواست نمود خداوند قحطى را بر طرف کرد

تتمه المنتهى ص 38، گفتار فلسفى جوان ج 2 ص 394

تماس با ما

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هیئت منتظران

داستان شماره 6 : نا امیدِ امیدوار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

محمّد بن عجلان ثروتش را از دست داد و به شدّت فقیر شد و مقدار زیادى نیز بدهکار شد. بالاءخره به فکر افتاد که پیش حاکم مدینه که از خویشاوندانش بود، برود و از نفوذ او استفاده کند. در بین راه ، به پسر عموى امام صادق (ع) رسید، پس از سلام و احوال پرسى ، پسر عموى امام از او پرسید: کجا مى روى ؟
محمد گفت : مقدار زیادى بدهى دارم ، و پیش امیر مى روم تا کارم را اصلاح کند. پسر عموى امام گفت : از پسر عمویم حضرت امام جعفر صادق (ع) چند حدیث قدسى شنیده ام که مى خواهم برایت نقل کنم .
خداوند مى فرماید: به عزّت و جلالم سوگند کسى که به غیر من امیدوار باشد امیدش را قطع مى کنم . و نیز مى فرماید: واى بر این بنده ، او بدون اینکه ما را بخواند، و از ما بخواهد، نعمت هاى خود را به او عطا نمودیم ، آیا اگر ما را بخواند و درخواستى نماید، خواسته اش را رد مى کنیم ؟

ما عَدَم بودیم ، تقاضامان نبود

لطف حق ناگفته ما مى شنود


آیا تو گفتى خدایا چشم مى خواهم که خداوند به تو چشم داد؟ آیا وقتى خداوند به تو گوش و دهان و دست و پا داد، تو آنها را از خداوند خواسته بودى ؟ محمد که این احادیث را براى اولین مرتبه مى شنید، با اشتیاق گفت : دوباره آنها را برایم بخوان .
پسر عموى امام صادق (ع) دوباره احادیث را خواند. و محمد با دقّت به آن گوش فرا داد. بالا خره فرمایش خداوند در او اثر کرد. و گفت : به خداوند امیدوار شدم و کارم را به او واگذار کردم .
این را گفت و راهش را کج کرد و به خانه بازگشت . طولى نکشید که گرفتاریهایش بر طرف گردید و قرض هایش پرداخته شد

-استعاذه : ص 186

تماس با ما

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
هیئت منتظران

داستان شماره 7 : عشق زمینی و عشق آسمانی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در بنی اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می شد! درب خانه اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام می کشید، هرکس به نزد او می آمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او می داد!
عابدی از آنجا می گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی هایم از بین خواهد رفت!!
رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند.
گفت: ای زن! من از خدا می ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می خورد و سخت می گریست!
زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می خواست  مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد.
بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!.

تماس با ما

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هیئت منتظران

داستان شماره 8 : لبخند پیامبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

روزى پیامبر اکرم (ص)، به طرف آسمان نگاه مى کرد، تبسمى نمود. شخصى به حضرت گفت:
یا رسول الله ما دیدیم به سوى آسمان نگاه کردى و لبخندى بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟
رسول خدا فرمود:
آرى! به آسمان نگاه مى کردم، دیدم دو فرشته به زمین آمدند تا پاداش ‍عبادت شبانه روزى بنده با ایمانى را که هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول مى شد، بنویسند؛ ولى او را در محل نماز خود نیافتند. او در بستر بیمارى افتاده بود. فرشتگان به سوى آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند:
ما طبق معمول براى نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم ولى او را در محل نمازش نیافتیم، زیرا در بستر بیمارى آرمیده بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود:

تا او در بستر بیمارى است، پاداشى را که هر روز براى او هنگامى که در محل نماز و عبادتش بود، مى نوشتید، بنویسید بر من است که پاداش ‍ اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیمارى است ، برایش در نظر بگیرم

منبع: داستان های بحارالانوار ج1، مولف: محمد ناصری

تماس با ما

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هیئت منتظران

داستان شماره 9 : مقام مادر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ


در روایات زیاد در مقابل این سوال که به چه کسی احسان کنند و نیکی نمایند؟ در جواب دو بار و بلکه بیشتر از مادر، فقط  یک بار از پدر نام برده شده است در حالی که پدر از نظر فقهی و عظمت مقام و رکن زندگی از مادر مقدم، ولی مادر از نظر عاطفی و محبت از پدر مقدم تر است زیرا در جایی دیده نشده است پدر به اندازه مادر فرزندانش را دوست داشته باشد پدر نگهبان و نان آور و مدافع خانواده است ولی مادر گرمی بخش خانواده و پرستار و نگهدار و تر و خشک کننده بچه ها است

مردی پیش رسول خدا (ص ) آمد و گفت: ای رسول خدا به چه کسی نیکی کنم؟
فرمودند: مادرت 
گفت: پس از او؟

فرمودند:مادرت
گفت: پس از او؟
فرمودند: مادرت
در مرتبه چهارم فرمود: به پدرت.1

چون وجود او سرشار از محبت و تحمل به زحمات است حتی در میان حیوانات هم این قانون طبیعت به طور کامل حکم فرما است.

این حدیث از مصطفی اندر مقام مادر است        ای پسر جنت نهان در زیر گام مادر است

گرچه در عالم پدر دارد مقامی ارجمند              لیکن افزون است پدر قدر و مقام مادر است

آبروی اهل دل از خاک پای مادر است            هر چه دارند این جماعت از دعای مادر است

آن بهشتی را که قرآن می کند توصیف              صاحب قرآن بگفتا زیر پای مادر است.

 

 

 الکافی ج2 ص 158 وسایل الشیعه ح21 ص491

تماس با ما

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هیئت منتظران

داستان شماره 10 : پیامبر ( ص) در عبادتگاه یهود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

نقل شده در یکی از عیدهای یهود پیامبر ( ص ) همراه بعضی از یاران وارد  معبد یهود در مدینه شد ، آنها از ورود پیامبر ( ص ) خشنود نبودند .
پیامبر ( ص ) به آنها فرمود : ای گروه یهود ، دوازده نفر از خود را به من نشان دهید که گواهی بر یکتائی خدا و پیامبری محمد ( ص ) بدهند تا خداوند خشمش را از تمام یهودیان جهان بردارد .
آنها ساکت شدند و هیچگونه سخنی نگفتند ، پیامبر ( ص ) سه بار این مطلب را تکرار کرد آنها باز سکوت کردند .
آنگاه پیامبر ( ص ) فرمود : شما حق را کتمان کردید ولی به خدا سوگند حاشر و عاقب ( القابی که در تورات برای پیامبر آمده ) من هستم ، خواه ایمان بیاورید یا مرا تکذیب کنید .
سپس پیامبر ( ص ) از معبد یهود بیرون آمد ، هنوز چند قدمی نرفته بود که مردی از یهود پشت سر حضرت آمد و گفت : ای محمد ! بایست . پیامبر ( ص) ایستاد و سپس رو به جمعیت یهود کرد و گفت : مرا چگونه آدمی می دانید ؟ گفتند : به خدا سوگند در میان خود مردی آگاهتر از تو و پدر و جدت نسبت به کتاب آسمانی خود ( تورات ) نداریم ، سپس افزود : من خدا را گواه می گیرم که او ( پیامبر اسلام ) همان پیامبری است که در تورات و انجیل آمده است .
یهود وقتی که چنین دیدند به او ( یعنی عبدالله بن سلام ) گفتند تو دروغ می گوئی ، و او را بباد فحش و ناسزا گرفتند .
رسول خدا ( ص ) به جمعیت یهود فرمود : شما دروغ می گوئید .

تفسیر مراغی ج 26 ص 14 ( ذیل آیه 7 سوره احقاف

تماس با ما

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هیئت منتظران